-ژاژخا-



مامان‌جونمم رفت! گه تو زندگی. نتونستم این دم آخری هم ببینمش. ناراحتم. همیشه‌ی همیشه تصورم از عروسیم این بود که موقع عکس گرفتن، خودم و وی با پدر/مادربزرگامون عکس می‌گیریم. اما الآن فقط یه مادربزرگ موند برام. همین. غم قلبم رو گرفته و هیچی نمی‌تونم بگم.
هفته دیگه باید برای کنکور ثبت‌نام کنیم. مگه این‌که همین موضوع، منو ت بده و بهم بفهمونه که بچ! تو واقعا کنکوری شدی. چندتا مسئله نمی‌ذاره که من واقعا بفهمم کنکوری شدم. اول این‌که نمی‌خوام و نمی‌تونم باور کنم انقدر بزرگ شدن رو، وقتی کلاس اول بودم و اونایی‌که راهنمایی بودن رو می‌دیدم، فکر می‌کردم دیگه بزرگ‌تر و عاقل‌تر ازین آدما وجود نداره. دوم این‌که همیشه فکر می‌کردم وقتی آدم بزرگ می‌شه، یه‌شبه نمودِ بیرونی نشون می‌ده.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی نیکتا شبرنگ چت|شبنم چت|چت فارسی|چت|چت روم لرن HTML5 وبلاگ شخصی پویا مطلبی کردیش موزیک Andrew هر چی بخوای Scott Perry فروشگاه اینترنتی 19کالا یادمان آیت الله صدری